مهدیس اقبال
در ابتدای مسیر نوشتن هستم اما میدانم که میتوانم تا انتها بروم چون من یک نویسنده هستم
دست نوشتههای مهدیس
دانهای که عاشق آسمان شد
دانه بیخبر از همهجا در دل تاریکی زندگی میکرد. نه معنای آسمان را میدانست نه زمین. اما تقدیر اینگونه رقم خورده بود که به بار بنشیند. شکوه بهار چرخ گردون
آمادگی برای عمل جراحی در ۲۵ دقیقه
بیست و چهار ساعت بود که در آن اتاق، انتظارش را میکشیدم. هر یک ساعت یکبار پرستارها میآمدند تا ضربان قلبش را بررسی کنند. گاهی با تمام توان حرکت میکرد
اسب سیاه بهانهی دوستی شد
هرچه فکر کردم که ملاقات با چه شخصی تغییری در زندگی من ایجاد کرده ذهنم به جایی نرسید. خوب مسلمن انسانهای زیادی در زندگیام آمده و رفتهاند اما اینکه بخواهم
آنچه در من دگرگون شده
روز تولدم که خاطرم نیست اما از پدر و مادری زاده شدم که دو فرزند دیگر داشتند، اولی پسر و دومی دختر. خواهرم را به عشق اینکه پسر دیگری باشد،
دربارهی نوشتن اینگونه هم میتوان اندیشید
از زمانی که نوشتن را آغازیدم تا کنون به جنبههای مختلفی از وجودم دسترسی پیدا کردهام. انگار نوشتن نوعی وسیله است برای پذیرش خود و آنچه در وجودمان به عنوان
چگونه تهدید به مرگ، لطافت مادرانهام را تغییر داد
سخن از مادر و حس مادری که به میان میآید همه چیز قابل تصور است به جز خشونت و بیرحمی. میتوان مادر را در حال فداکاری و گذشتن از همهی
ضربان نامنظم | مدیریت اضطراب
قسمت دوم دفتر مشاوره طبقهی دوم بود. حوصلهی آسانسور را نداشت از پلهها بالا رفت. در باز بود. وارد شد. سلام کرد. اول از همه منشی دفتر توجهاش را جلب
چرا باید کتاب «شکارچی کرم ابریشم» را خواند
میخواهم رمانی بنویسم. بله مینویسم. واقعا فکر عجیب و غریبی است، بهخصوص وقتی به سر آدمی چون من خطورکند؛ مأمور امنیتی بازنشسته، عبدالله حرفش یا آنطور که از بچگی در
ضربان نامنظم | مدیریت اضطراب
قسمت اول کتابهایش را درون کیف جا داد. در آخرین لحظات بطری آباش را برداشت. با عجله نگاهی به آینه انداخت و از خانه بیرون رفت. ساعت پنج دقیقه