مهدیس اقبال
در ابتدای مسیر نوشتن هستم اما میدانم که میتوانم تا انتها بروم چون من یک نویسنده هستم
دست نوشتههای مهدیس
صد روز صد شعر
به نام خدای قلم صد روز، صد شعر شروع بیست و یکم آذر ماه ۱۴۰۲ دیربازی است که در شعر گمشدهام. اولین نوشتههایم شعرگونه بود و همیشه لابهلای دفترم بریدههای
با ترسهایمان چه کنیم؟
ترس ترس ترس میخواستم مقالهای علمی در مورد ترس و نحوهی مواجهه با آن بنویسم. آنچه که بیشتر از هرچیزی مرا به نوشتن سوق میدهد همین ترس است. اما ترس
سوالاتی که همیشه از خودم میپرسم اما جرئت پرسیدن از دیگران را ندارم
هرچه نوشتم را نخوانید. اینها سوالاتی هستند که تمام عمر از خودم پرسیدم و هنوز هم پاسخی برایشان نیافتهام. زندگی روزمره، رفت و آمد با آدمها و بودن کنارشان برخی
دفترچه
به نام خداوند قلم مرد شروع به حرف زدن میکند: خوب ماجرا رو از اون اول اولش اگه بخوام بگم که خیلی طولانی میشه. اما خوب خودتون خاستین دیگه؟ درسته؟
پروا
های و هویِ باد آنچنان شدید بود که پروا نمیتوانست به درستی تشخیص دهد چه صدایی شنیده. کمی به در نزدیکتر شد. گوشهایش را تیز کرد و منتظر ماند. دوباره
اندر آداب ظرف شستن
الان شاید عدهای بگویند: آخر پدرآمرزیده، ظرف شستن هم مگر آداب دارد؟ ظرفها را میریزی توی سینک و با آب و مایع میشوری دیگر. خوب اینجاست که باید به عرضتان
سهیل
صدای فریادی در گوشش پیچید. با سرعت از صندلی زهوار درفته کلاس بلند شدو به سمت حیاط رفت. خانم محبی و تعداد زیادی از بچهها توی حیاط جمع شده بودند.